سپهرسپهر، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

آسمون زندگی مامانی و بابایی

صبر کن بذار منم بهت برسم............

سلام گل پسرم ، قند عسلم این که تازگی این قدر میام سراغ وبلاگت به خاطر رشد سریع جنابعالی چه از نظر فیزیکی و چه از نظر فکری است. تا من میام بنویسم پسرم غلت میزنه ، شما شروع به سینه خیز رفتن میکنی . میخواستم بیام بنویسم تازگی ها تو روروئکت تند تند پا میزنی بعدش هم پاتو بالا میگیری تا خودش بره ، شروع کردی به وایسادن تو روروئکت و قدم زدن رو فرش ها و کنجکاوی های آقا پسری (که البته امروز مجبور شدیم شیشه ی روی میزها رو هم جمع کنیم). یه سری لغات رو هم جسته گریخته و البته بسیار واضح  میگی مثلا مامان. امروز اومدم بهت آب بدم که تو گریه هات آب رو شنیدم . صبح که از خواب بیدار شدی من نبودم و شما یه نیم ساعتی رو با ...
29 خرداد 1391

چرا به فکر من نرسید ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

سلام پسر گلم تووبلاگ یکی از دوستان بودم داشتم روند به دنیا اومدن دردانه اش رو میخوندم یهو واسه ام  سئوال شد چرا من خاطرات به دنیا اومدن شما رو ننوشتم؟ خب البته ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه است . پسر طلایی روزهای پایانی خیلی واسه اومدنت انتظار کشیدیم اما جنابعالی انگاری حسابی جات راحت بود و قصد اومدن نداشتی.خانم دکتر بصیرت هم که تمام مدت بارداری مراقبمون بود گفت باید دیگه کم کم آستین بالا بزنیم و شما رو به زور بیاریم بیرون چون اون تو موندن دیگه به صلاحت نیست. و روز پنج شنبه 8 دی ماه رو برای من تعیین کردند. من و بابایی هم واسه اینکه خیلی استرس داشتیم شب قبلش زدیم به خیابون و بیچاره مادرجونی رو تنها گذاشتیم رفتیم شیرینی خر...
28 خرداد 1391

عکس های آتلیه ( صرفا به سفارش مادرجونی واسه دایی سعید )

سلام جوجوی من حال و اوضاعت که به حمد خدا رو به راهه عزیز دلم فایل کامپیوتری عکسات رو هنوز آتلیه بهم نداده ولی فعلا از روی قاب هات برات عکس گرفتم تا بعد  عکسات توی ادامه مطلبه :   ...
25 خرداد 1391

پسرک شیطون من

سلام فدای اون چشمای خوشگلت بشم پسر طلایی روز به روز داری شیطونتر و خواستنی تر میشی ! دیشب تو خواب کلی غلت میزدی، منم یه بالش گذاشتم بالا سرت و یکی هم گذاشتم کنارت ، چند دیقه بعد دیدم باز غلت زدی رفتی پایین پامون خوابیدی ! جوجه میخورمتااااااااا چند تا عکس از حالتای مختلفت برات میذارم تو ادامه مطلب gg   ...
21 خرداد 1391

این پسره غلت میزنه

سلام مموشکم قربونت برم من که شب ها باید از زیر میز و صندلی ها درت بیارم . عزیزکم عاشقتم که اینقدر شیطون شدی . مامانی هنوز وقت نکردم ازت عکس بگیرم بزارم تو وبلاگت . امروز قراره بریم عکسا آتلیه ت رو انتخاب کنیم تا روش کار بشه . دل تو دلم نیست بلااااااااااااااااااا  انشاله آماده که شد برات میزارم تو وبلاگت پسرکم حسابی شکمو شدی دو روزه که حریره بادوومت رو هم شروع کردم اما تا تموم میشه دنبال بقیه اش میگردی . آخه من با تو چیکار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ واااااااااااااااااااای به حالت اگه شکمو بشی ماچ ماچ ماچ ...
17 خرداد 1391

شروع اولین غذای کمکی

سلام عزیز دلم  بالاخره اولین غذای کمکی رو با اجازه ی دکترت واست شروع کردم . (البته از چند روز قبلش با آب هندونه رفتیم پیشواز ) پیپیپ هوررررررررررررااااااااااااااااااا پیپیپ هوررررررررررررااااااااااااااااااا  جوجوی شیکموی من امروز واست فرنی پختم . اما نمیدونم از کجا فهمیدی این غذای توئه که اینقدر واسش ذوق کردی؟ تازه وقتی تموم شد کلی گریه کردی که چرا دیگه بهت غذا نمیدم!!!!!!! آخه پسر هم اینقدر شیکمو؟؟؟؟ عاااااااااااااشقتم فسقل خان ...
10 خرداد 1391
1